سرزمین درد ها

افغانستان کشور که دردی بی پایانش را در عمق قله هایش
 پنهان می‌کنند. سالها ست که نسل این سر زمین قربانی افراد زور مردان میشوند

.

 ای افغانستان:همینطور که از نامت پیدا است که جای آه ناله ای،
 نمیدانم ازکجا شروع کنم از دماغ بریدن زنها یا از سربریدن عروس داماد آنهم در شب ضفاف.  یا نه بگذار از درد غربت نشین ها یت بگویم. نه بگذار از درد مادری عسکری بگویم که آخرین سرباز از سنگرش برگشته است اما او بجای در آغوش گرفتن فرزندش جسد وی را تحویل
میگیرد.
یا نه بگذار از دردی آوارگانت بیگویم که گوشی تلفنش را ور میدارد و میخواهد که با مادرش دردی دل کند اما او برای همیشه سکوت کرده است.
نه بگذار از آن عده کسانی بگویم که بنام انسان بودن سر بریده میشوند، یا نه از کودکی مکتبی بگویم که در اینتهاری زور گویان جان میبازند و مادرش فقط لنگه کفش او را در آغوش میکشد چون جسدش قابل شناسای نیست.
نمیدانم که همه بنام خدا صلاح ور میدارد و با صدای الله اکبر به سوی مسلمان دیگری شلیک می کند .معلوم نیست که جهنمی و که بهشتیست اما یک چیز دراینجا اطمینانی است زور و اسلحه اگر داشته باشید برنده بهشت و جهنم هستی.
آری بس که دردم فزون است در جلو آینه می استم و قهقه جانانه میزنم چون از همسالی من آواره نشین کاری ساخته نیست ، زیرا نه آنقدر قدرتمند هستیم که اسلحه به دست بگریم نه آنقدر صدای بلند داریم که به گوش دیگران برسانیم،
از جامعه جهانی هم که نمیشود توقع کمک برای دردی این سر زمین داشت چون آنها فقط بلد است که ابراز نگرانی کنند و
همین.
گاه گاه اشکم سرازیر می شود و با خودم زم زمه میکنم که وطنم بد شانس تراز منوتو   کسی دیگر هم در این دنیا
هست تو از درد بخودت می پچی و من از دوریت زار زار مینالم.

نویسنده: حبیب الله نظری 


Posted

in

by

Tags: